سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

آکواریوم

جمعه 84/10/9 :: ساعت 2:7 عصر

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها

 دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای

بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم

ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته

و انسان پیچید،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و

گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت :عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت.

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل

این یک روز را زندگی کن. لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار

 می توان کرد... خدا گفت:آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزارسال زیسته

است و آنکه امروزش را درنمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آن گاه سهم یک روز

زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه

کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود،

می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم،

نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زنگی را مصرف کنم. آن وقت

شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و

چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید

بگذارد.می تواند...

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما...

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا

کرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها

که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند، امروز او در گذشت، کسی که

هزار سال زیسته بود!


¤ نویسنده:ماهی کوچولو

دوشنبه 84/10/5 :: ساعت 5:16 عصر

my dear.

If you should die
before me, ask if you
could bring a friend.

--  Stone Temple Pilots

اگر تو خواستی قبل از من بمیری

 بهم بگو که می خوای یه دوست رو هم همراه خودت ببری یا نه .
 


If you live to be a hundred,
I want to live to be
a hundred minus one day,
so I never have to live
without you.

--  Winnie the Pooh

اگر می خوای صد سال زندگی کنی

من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم

چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم.
 


True friendship is
like sound health;
the value of it is
seldom known
until it is lost.

--  Charles Caleb Colton

دوستی واقعی مثل سلامتی هست

ارزش اون رو معمولا تا وقتی که از دستش بدیم نمی دونیم.
 


A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out.


یک دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد

که تموم دنیا از پیشت رفتن.
 


Don"t
walk in front of me,
I may not follow.
Don"t walk behind me,
I may not lead.
Walk beside me and
be my friend.
-- Albert Camus

جلوی من قدم بر ندار،

شاید نتونم دنبالت بیام.

پشت سرم راه نرو،

شاید نتونم رهرو خوبی باشم.

کنارم راه بیا و دوستم باش.
 


Friends are God"s way of taking care of us.
 

دوستان، روش خدا برای محافظت از ما هستن.
 


Friendship is one mind
in two bodies.

--  Mencius


دوستی یعنی یک روح در دو بدن .
 


I"ll lean on you and
you lean on me and
we"ll be okay

--  Dave Matthews

من به تو تکیه می کنم و تو به من

و اونوقت همه چیزمون مرتبه.
 


If all my friends were
to jump off a bridge,
I wouldn"t jump with them,
I"d be at the bottom to
catch them.

اگر تمام دوستام بخوان از یه پل رد بشن،

من با اونا عبور نخواهم کرد،

بلکه اون طرف پل خواهم بود برای کمک به اونا.
 


Everyone hears
what you say.
Friends listen to
what you say.
Best friends
listen to what you don"t
say.

هر کسی چیزایی رو که شما می گین می شنوه.

ولی دوستان به حرفای شما گوش می دن.

اما بهترین دوستان

حرفایی رو که شما هرگز نمی گین می شنون.
 


My father always used
to say that when you die,
if you"ve got five real friends,
then you"ve had a great life.;

--  Lee Iacocca

پدرم همیشه بهم می گه موقع مردن ،

اگر پنج تا دوست واقعی داشته باشی ،

اونوقت هست که زندگی بزرگی داشتی.
 
 


Hold a true friend with both your hands.;

--  Nigerian Proverb


یک دوست واقعی رو دو دستی بچسب.
 


 
A friend is someone who knows
the song in your heart
and can sing it back to you
when you have forgotten
the words.;
 

یه دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه

و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی

اونا رو واسه ات بخونه.
 


 


¤ نویسنده:ماهی کوچولو

پنج شنبه 84/10/1 :: ساعت 1:21 عصر

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است.

 

بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است.

 

بیا بنگر چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی .

.... شب افتاده است و من تنها و تاریکم .

و در ایوان من دیریست

 

در خوابند

پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من !

بیا ای یاد مهتابی !

 


¤ نویسنده:ماهی کوچولو

جمعه 84/9/18 :: ساعت 9:49 صبح

 

...چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب !‌عاقبت مرد ؟
افسوس
کاش می دیدم
من به خود می گویم:
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “
باد کولی ، ای باد
تو چه بیرحمانه
شاخ پر برگ درختان را عریان کردی
و جهان را به سموم نفست ویران کردی
باد کولی تو چرا زوزه کشان
همچنان اسبی بگسسته عنان
سم فرو کوبان بر خاک گذشتی همه جا ؟...


¤ نویسنده:ماهی کوچولو

سه شنبه 84/9/8 :: ساعت 8:53 صبح

به تو دلبسته شدم
از همان روز که قاموس زمان
چله از قلب فرو مرده من باز گشود
به تو عادت کردم
چون دم و باز دمم
که همه عمر مکرر شده است
و نمیدانم من
ونمیدانیم ما
که چه تعداد نفس
در همه عمر دراز
رفته در کام فرو
گاه حتی ز تو آزرده شدم
تو گل وحشی دشت
من یکی مست تماشای رخت
وه که پیکان نظر بازی تو
خوش فرو هشت
در این قلب ستمدیده من
و من واله تو
به عبث در هوس چیدن تو
دست بردم بر آن ساقه ناب تن تو
تا تو را در کشم اندر تن خود
آه افسوس بر این نکته نیندیشیدم
ساقه ناب گل وحشی دشت
خار خود می خلد اندر تن من
آری ای آبی نیلوفریم
من همان شب پره ام
که شبی راز غم عشق تو را
با یکی شمع نهادم به میان
شمع نالید ز شب تا دل صبح
و شرر بر تن زارم بفکند
و کنون باز منم شب پره سوخته پر
و سحر نزدیک است
لیک اینبار دگر می دانم
و تو هم می دانی
عمر یک شب پره شب تا سحر است
پس دگر من نگهم را ز تو بر می دارم
تا نظر بر سحر مرگ نشان آویزم
لیک ای چشمه زیبایی و نور
بر بلندای افق
گر گذر کرد دلت
یاد این عاشق پر سوخته کن
که تو را دید شبی

و
شبی رفت ز یاد


¤ نویسنده:ماهی کوچولو

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:5164


بازدیدامروز:0


بازدیددیروز:0

 RSS 
 
لینک دوستان من
افسون
سحر
امون بده

لوگوی دوستان من


درباره من
آکواریوم

لوگوی وبلاگ
آکواریوم

اشتراک در خبرنامه
 


وضعیت من در یاهو
یــــاهـو

طراحی قالب: رفوزه